سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 سنگر
 
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
شهدای کازرون مرجع قالب های مذهبی رایگان توضیح توضیح توضیح توضیح
شهدای کازرون محل تبلیغات شما
دستور فرمانده
نویسنده میثم در یادداشت ثابت - شنبه 91/2/10 | نظر

سلام

با توجه به ضرورت های امروز و لزوم حمایت از رهبری عظیم الشان و تاکید های بسیار خود شهدا مبنی بر حمایت از ولایت فقیه این مملکت بر آن شدم که از این به بعد فعالیت های سایبری خود را بروی موضوع مهم و ضروری ولایت فقیه معطوف کنم

در همین راستا اقدام به راه اندازی وبلاگی جدید نموده ام

باشد که با این عمل قدم کوچکی در راه مملکت و ولایت برداشته و موجبات شادی دل شهدا را فراهم کنم.راه زیاد و بار سنگین هر آنکس که مرد این راه است بسم الله....

به همین جهت مطالب این وبلاگ دیگر بروز نمی شود و دوستان جهت استفاده از مطالب می توانند به لینک های زیر مراجعه کنند

آدرس وبلاگ جدید به شرح زیر هست

Daneshjoian Peirove Khate Emam KHamenei

www.DPKEKHAMENEIE.blogfa.com

www.DPKEKH.ir


بدون شرح.....
نویسنده میثم در جمعه 93/4/6 | نظر

با سلام بعد از یک سال 

واقعا نتونستم از این عکس بگزرم

آی اهل عالم ما به این چیزا مینازیم

کفش آقا

مجلس یاد بود
نویسنده میثم در چهارشنبه 91/10/20 | نظر

یکسال گذشت....

هرچند با رفتن یک سرباز هزار سرباز دیگر جای اورا میگیرند اما خلا وجود آقا مصطفی عظیم بوده و هست.

به همین مناسبت مجلس یادبودی در وبلاگ دانشجویان پیرو خط امام خامنه ای منعقد است...
حضور شما عزیزان باعث افتخار ما و شادی روح این شهید میشود
یا علی

www.dpkekh.ir

 



چند دقیقه با یک مرد......
نویسنده میثم در سه شنبه 91/4/6 | نظر

 

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت همه هم سنگری های عزیز
اعیاد شعبانیه رو به همه شما عزیزان تبریک میگم
در آستانه میلاد مسعود باب الحوائج عباس ابن علی سقای دشت کربلا و روز جانباز یه متن قشنگ از مصاحبه با یکی از جانبازان سر افراز دفاع مقدس براتون میزارم ایشالا که مورد پسند همه قرار بگیره
ایشالا هممون شکرگزار زحمت های بی دریغ این جانباز ها باشیم
دعا زیاد کنید
یاعلی


زمانی که وارد حسینیه شدم از آن دور با چهره خندان و پرانرژی خود در حال آماده کردن فضای حسینیه برای مهمانی از حضرت ابالفضل العباس (ع) بود که با دیدن ما به استقبالمان آمد و بر همان ویلچری که نشسته بود، ما را به زیباترین قسمت حسینیه دعوت کرد.

روی دیوار عکسی از دیدار با مقام معظم رهبری خودنمایی می‌کرد که محور اصلی شروع این گفت‌وگوی زیبا و خواندنی شد.

من مصطفی باغبان، جانباز 70 درصدی دوران دفاع مقدس هستم که در سمت سردار نیروی انتظامی به این کشور خدمت می‌کنم.

این عکسم با آقا مربوط به ماه مبارک رمضان سال 85 است که حضرت آقا دیداری با تعدادی از جانبازان داشتند و ما هم در آن حضور داشتیم.

آقا هم معجزه کلامی دارند هم عملی

در آن جلسه دیدم مجلس خیلی خشک است و به مقام معظم رهبری عرض کردم که به ما می‌گویند سه دقیقه صحبت کن اما پس از 30 ثانیه می‌گویند برو.

حضرت آقا چندلحظه‌ای را خندیدند و ما شروع به شوخی با ایشان کردیم و کار به جایی رسید که ایشان به صورت و فک من که یادگاری از خاطرات دوران دفاع مقدس است، دست زدند و از آن پس فک من که قبل از آن بسیار درد می‌کرد و قفل می‌شد، بهبود یافت.

مقام معظم رهبری دو معجزه دارد؛ یکی کلامی و دیگری عملی که معجزه عملی ایشان را من به خوبی احساس کردم و در معجزه کلامی هر حرفی که ایشان بیان می‌کنند، صحت دارد و اتفاق می‌افتد.

پس از 8 ساعت که در سردخانه بودم، متوجه شدند زنده‌ام

در عملیات والفجر 8 ترکش راکت هیلکوپتر به زمین برخورد کرد و به قاعده یک ساتور به صورت من خورد و صورت من پاشید و پس از آن درگیری به وجود آمد و زمانی که روی برانکارد قرار گرفتم، خمپاره 60 به زمین خورد و روده‌های من بیرون آمد که پس از آن من را دمر خواباندند تا خون در گلویم گیر نکند که دنده و کتف من آسیب دید.



ما را سوار آمبولانس کردند اما به آمبولانس خمپاره خورد و بدن ما سوخت. ماجرا در همین جا پایان نیافت و قرار شد ما را با قایق به عقب ببرند که به قایق هم خمپاره خورد و واژگون شد و من را وارد سردخانه کردند و پس از هشت ساعت متوجه شدند که زنده هستم.

15 عمل جراحی بر روی بدن من انجام شد که تا حدودی چشم نابینایم، بینا شد و بویایی و شنوایی ام ضعیف است. سمت راست صورت، لثه و دندانم وجود ندارد و فک و صورت من بسیار دردآور است به صورتی که دندان‌هایم خود به خود می‌شکند.


رزمنده ای که به زور و اجبار توانستیم به عقب ببریمش

در تپه دو قلو مسئول محور بودم که تعدادی نیرو برای ما فرستادند و در جلسه توجیهی به نیروها گفتیم که در هوای گرگ و میش و همراه با کلاهخود و وسایل کامل خارج شوند.

نیروهایی از اسلام‌شهر آمده بودند که هیکلی و بزرگ بودند و خبر آمد که یکی از این نیروها یک تخته گذاشته و یک چاقو را به سمت تخته رها می‌کند و هرکاری کردیم به عقب برنمی گشت و سپس آمدند در سنگر و دعا کردند و در همان لحظه یک خمپاره به زمین اصابت کرد و به هیچ کسی آسیبی نرساند و تنها یک ترکش به کتف وی برخورد کرد و گفتیم حالا وقتش است که به عقب بفرستیمش.

به زور و اجبار آن رزمنده را وارد آمبولانس کردیم و روی آن نشستیم تا حرکت نکند و مدت زمان 12 دقیقه‌ای تا بهداری راه بود و بعد از پنج دقیقه گفت: بدنم دارد می‌سوزد که ما گفتیم ترکش‌ها وارد ریه‌های شما شده است.
 
پس از هفت دقیقه گفت: خیلی بدنم می‌سوزد و ما اهمیت ندادیم و پس از 10 دقیقه شروع به فحاشی و ناسزا گفتن کرد و پس از 12 دقیقه به بهداری رسیدیم و زمانی که در آمبولانس باز شد به بیرون پرید و دیدیم که از پشت این رزمنده دود بلند شده است.

این دود حاصل چسبیده شدن اگزوز به کف ماشین بود که از شدت گرما جای اگزوز به همراه پیچ‌های آن پشت آن رزمنده نقش بسته بود و آن شدت سوختن از گرمای اگزوز بود.

زریبافان مرد بسیار خوبی است؛ زیرا ایشان، ثمره هاشمی و علی‌آبادی زمانی که در گروه احمدی نژاد بودند هیچ حرف و حدیثی پشت سر آنها نبود.

از زمانی که مشایی این افراد را جا به جا کرد، در جایی گماشته شدند که هیچ تخصصی نداشته و نتوانستند موفق ظاهر شوند و در مقابل آقای رحیمی را آوردند و نحوه کار تغییر کرد.

آقای زریبافان این کاره نیست و زمانی که در شورای شهر قرار داشت نمی‌توانست حرف بزند و تقصیری هم ندارد.

آقای خیرآبادی جانباز 70 درصد، مدت زمان 20 سال در بنیاد شهید کار اقتصادی می‌کرد که ایشان را به بقیه الله آوردند و از توانایی وی استفاده می‌کنند و کسی را به جای او گماشتنه اند که کارهای مالی را انجام ‌دهد که هیچ چیزی از مشکلات مالی متوجه نمی‌شود.

این هفت هکتار را باید در اختیار همه جانبازان قرار دهند و همه جانبازان قطع نخاعی باید اتاقی جداگانه داشته باشند تا زمانی که همراه همسرش به مدت چند روز به زیارت مشهد مشرف می شود، جایی برای ماندن داشته باشد، من در همین مکان به زمین خورده ام و تا 12 ساعت بر روی زمین افتاده بودم تا  توانستم خود را به تلفنی برسانم که خبر دهم تو رو خدا به فریاد من برسید.

باید به جانبازان قطع نخاعی رسیدگی بیشتری شود و به این جانبازان اتاقی دو تخته بدهند و ما خود تصمیم می گیریم که هر هفته نوبت چه کسی خواهد بود.

مگر چند تا جانباز قطع نخاعی در تهران وجود دارد؟ تعداد آنها بیشتر از 400 نفر نمی شود؛ یعنی 100 اتاق 20 متری بیشتر نمی خواهند.
 
به بنیاد شهید پیشنهاد داده شد که شش میلیارد می گیرند و مجهزترین بیمارستان خاورمیانه را برای جانبازان قطع نخاعی می سازند که مورد موافقت قرار نگرفت؛ چرا که متولی این امر، آقای زریبافان برای این کار ساخته نشده است.

به عنوان مثال دارویی را یک میلیون و 500 هزار تومان خریداری کردم که بنیاد تنها 200 هزار تومان آن را به من پرداخت کرد.

آقای زریبافان نمی دانند جانباز یعنی چه! پا، چشم، پدر، مادر، همسر و فرزند همه خوب و عزیز هستند، اما تا زمانی که آن را از دست ندهیم متوجه آن نمی شویم. آقای زریبافان شما چه چیزی را از دست داده اید؟

جانباز قطع نخاعی برای مسافرت تنها می تواند یک همراه با خود ببرد که برای این کار نیز باید دوندگی های زیاد و بروکراسی اداری را طی کند که در انتها بلیط یک طرفه صادر می کنند.

سیاست بنیاد شهید و جانبازان زمانی صحیح است که قبل از آنکه جانبازان مراجعه کنند، مسئولین کار آنها را انجام دهند و تمام این مشکلات از نداشتن متولی سرچشمه می گیرد؛ چرا که ما در بنیاد شهید متولی نداریم.


5000 تابلوی پارک معلول در تهران وجود دارد که 95 درصد آن را افراد عادی استفاده می کنند، در صورتی که در خارج از کشور کسی حق ندارد چنین حرکتی را انجام دهد.

چرا از جانباز سالاری حرف نمی زنید؟ متاسفانه متولی و انجام دهنده کار در بنیاد شهید در بن بست مالی قرار گرفته و حتی پول داروی جانبازان را نیز پرداخت نمی کنند، در عوض آقای زریبافان برای عرض ارادت به آقای رضازاده 200 میلیون تومان هدیه می دهد. آقای زریبافان به چه دلیل و با چه توجیهی به اقای رضازاده 200 میلیون تومان داده اید.
 
آنها به جای اینکه متولی ما باشند، مانع ما شده اند که این کار بسیار غلط است.

جانبازان مشکلات بسیاری دارند؛ مسکن آنها خراب است، در جای بسیار بد زندگی می کنند، مشکل درمان دارند که به آن توجه نمی شود، هزینه درمانی داروهای آنها نیز پرداخت نمی شود.

یک حج ما را برده اند که در این سفر جانبازان همراه داشته اند که بنیاد شهید پس از سفر با همراهان ما تماس گرفته و از آنها سوال کرده اند و گفته اند که حج را دولتی رفته اید یا آزاد؟ چقدر پول ریخته اید و در چه حسابی ریخته اید، به چه دلیل باید چنین کارهایی از سوی بنیاد شهید صورت گیرد.
 
می خواهم بگویم تنها جانباز است که می تواند جانباز را درک کند؛ بنابراین باید یه فرد جانباز برای رسیدگی به کارهای ایثارگران و جانبازان انتخاب شود.
 
پیام من به مسئولان این است که ما در بنیاد شهید و امور ایثاگران و جانبازان متولی نداریم، به ما متولی بدهید؛ زیرا آقای زریبافان و هر شخص دیگری که جای ایشان بوده و قرار است بیاید نمی تواند متولی ما باشد و بنیاد باید بار دیگر زیر مجموعه مقام معظم رهبری قرار بگیرد.

 


خاطرات آسمانی (سردار خیبر حاج همت)
نویسنده میثم در پنج شنبه 91/1/10 | نظر

سلام
سال نو بر همه عزیزان بزرگوار مبارک
ان شاء الله یه سال خوب و شهدایی رو داشته باشید
اما یه گله اونم اینکه این وبلاگ روزی حدود 120 نفر متوسط بازدید کننده داره(الحمدالله) اما متوسط نظر هاش 2 یا 3 در ماه هستش نمیدونم یا مطالب جالب و خوندنی نیست یا اینکه.....اما اگر مطالب جالب و خوندنی نیست لطف کنید با نظر هاتون منو یاری کنید برای رسیدن به حد مطلوب خودتون اگر هم مطالب به دهان مبارکتون خوش اومد با یه نظر منو در بیشتر نوشتن تشویق کنید
در کل همین که به سنگر من حقیر سر میزنید و فانوس این سنگر رو روشن نگاه می دارید ممنونم
واما اصل مطلب.....امسال رو میخوام ایشالا با مطالبی خوب شروع کنم.سعی دارم در غالب خاطرات آسمانی ، خاطراتی نشنیده و خواندنی رو از شهدای عزیزمون بیان کنم ب امید اینکه شیرینیه این خاطرات به کام شما هم شیرین بیاد . برای مبارکی و میمنت این مطالب در اول خاطره ای از سرادار رشید سپاه اسلام حاج ابراهیم همت رو مینویسم.
و اما در آخر منتظر نظرات پرسودتون هستم(البته اگه قابل بدونید)

نظر هم ندادید ........ من رو زیاد دعا کنید
یا علی



بسم الله........

حاج ابراهیم همت

 یک شب که در مقر بودیم یکی از بچه ها با عجله خودش را به ما رساند و گفت : ((یک نفر از بالا صدا می زند که من می خواهم بیایم پیششما . حاج همت کیست ؟!)
سریع بلند شدیم و خودمان را به محل رساندیم تا ببینیم قضیه از چه قرار است . گفتیم که شاید کلکی در کار است و آن ها می خواخند کمین بزنند . وقتی به محل رسیدیم فریاد زدیم : ((اگر می خواهی بیایی نترس!بیا جلو!))
گفت : ((من حاج همت را می خواهم!))گفتیم : ((بیا تا ببریمت پیش حاج همت))
با ترس و دلهره و احتیاط جلو آمد . وقتی نزدیک رسید و دید که همه پاسدار هستیم جاخورد . فکر کرد که دیگر کارش تمام است ولی وقتی برخودخوب بچه ها را دید کمی آرام گرفت . او را پیش همت بردیم . پرسید : ((حاج همت شما هستید؟))
همت گفت ((بله خودم هستم .))
آن مرد کرد پرید جلو و دست همت را گرفت که ببوسد .همت دستش را کشید و اجازه نداد . آن مرد دوباره در کمال ناباوری پرسید : ((شما ارتشی هستید یا سپاهی؟))همت گفت : ((ما پاسداریم .))
او گفت : (( من آمده ام پیش شما پناهنده شوم قبلا اشتباه میکردم . رفته بودم طرف ضد انقلابها و با آنها بودم , ولی حالا پشیمانم .))همت گفت : ((قبلا از ما قهر کرده بودی . حالا هم که آمدی خوش آمدی . ما با تو کاری نداریم و به تو امان نامه میدهیم .))و بعد همت او را در آغوش کشید و بوسید و گفت : ((فعلا شما پیش سایر برادرهایمان استراحت کن تا بعد با هم صحبت کنیم.))ان مرد , مصلح بود . همت اجاز هنداد که اسلحه اش را از او بگیریم و او با خیال راحت در میان بچه ها نشست .
شب , همت با او صحبت کرد از وضعیت ضد انقلاب گفت و سعی کرد از تا ماهیت آنها را برای او فاش کند .
آن مرد گفت : ((راستش خیلی تبلیغات میکنم . میگویند که پاسدارها همه را میکشند همه را سر میبرند خلاصه از این حرفها .))همت گفت : (( نه! اصلا این حرفها حقیقت ندارد . همه ما پاسدار هستیم و صحبت می کنیم....))
آن مرد محو صحبت های همت شده بود . وقتی این جملات را شنید , به گریه افتاد . همت پرسید : ((برای چه گریه می کنی ؟))گفت : ((به خاطر این که در گذشته در مورد شما چه فکرهایی میکردم . ))
همت گفت : ((دیگر فکرش نکن حالا که برگشته ای عیب ندارد .))
او گفت : ((من هم میخواهم پاسدار شوم.))
همت گفت : ((اشکالی ندارد. پاسدارباش.اگر اینطوری دوست داری , از همین لحظه به بعد تو پاسدارباش .))
آن شخص با شنیدن این حرف, خیلی خوشحال شد . رفتار و برخورد همت چنان تاثیر عمیقی بر او گذاشت که یکی از نیروهای خوب و متعهد شد و در همه جا حضور فعال داشت . او بعد از مدتی در عملیات (( محمد الرسول الله (ص) )) شرکت کرد و شهید شد . بچه ها به او لقب (( حر زمان )) داده بودند . پس از این ماجرا , تعداد دیگری از ضد انقلابیون فریب خورده هم آمدند و خود را تسلیم کردند. جالب این که آن ها هم در لحظه ورود , سراغ حاج همت را می گرفتند.


 




برچسب‌ها: شهدا
عکس حجله ای
نویسنده میثم در دوشنبه 90/11/10 | نظر

سلام

امیدوارم احوالاتتون توپ توپ باشه

امروز با یه خاطره از یه شهید بزرگوار بروز شدم می دونم حتما حتما خوشتون میاد

دعا زیاد کنید

یا علی.....


عکس حجله ای.....

سید مسعود شجاعی طباطبایی ، متولد 1342 است. درست همان سالی که حضرت روح الله درفش حیدری اش را بلند کرد و وقتی که آن درفش بر تارک جهان اسلام به اهتزاز درآمد ، فقط 15 سال داشت. سبیلکی که پشت لبش سبز شد ، کفش کتانی را با پوتین عوض کرد و زد به دشت های باروت زده ی خوزستان و شد بسیجی روح الله. این بسیجی علاوه بر پاره های فولاد ، چشمی شیشه ای هم بر دوش داشت و غنیمت های ماندگاری هم از جهاد اصغر با خود به پشت جبهه ها آورد.
دو عکس زیر از اوراق ثبت شده به نام این بچه پیغمبرِ با صفا است. خودِ عزیزش درباره این دو عکس این گونه روایت کرده است:

«تو اوج درگیری با دشمن در ارتفاعات قلاویزان ، جایی که تا سه مرحله عراقیها رو عقب زده بودیم ، در اوج گرما، با انفجار خمپاره ها و شلیک گلوله ها ، دوربین به دست  راه افتادم تا روحیه بخش  دل پاک بچه ها باشم. به سنگری رسیدم بدون سقف در حالیکه بچه ها به شدت مشغول نبرد بودند. در این میان یکی از این دسته های گل منو دید و گفت:
- برادر! یک عکس از من می گیری؟
- عزیزم ، روراست زیاد فیلم برام باقی نمونده ، ناراحت نشیا ، عکس یادگاری نمی گیرم.
- خوب اگر من بهت بگم تا چند لحظه دیگه تو این دنیا نیستم ، ازم عکس می گیری؟
- برادرم ، این حرفها چیه ، من مخلصتم . (نمی تونستم تو چشماش نگاه کنم ، یه حس مبهم ولی زیبا تو چشماش  موج می زد.)، بشین فدات بشم تا یه عکس خوشگل ازت بگیرم. ولی یه شرط داره؟
- چه شرطی قربونت برم.
- این که اسم منو حفظ کنی !
- تو از من عکس بگیر من هم اسم خودتو و هم اسامی فامیلاتو برات حفظ می کنم!
- سید مسعود شجاعی طباطیایی!
- بابا این که یه تریلی اسم شد ، می تونم همون آقا سیدشو حفظ کنم!(با خنده)
- باشه  عزیزم، تا ما رو اینجا نکشی ول نمی کنی . بشین اونجا ...
- حجله ای باشه ها آقا سید ، صبر کن این عطر تی رزم رو بزنم ، مدالمو (مدال غنیمتی از عراقی ها بود) به سینه بزنم
 ( حالا بچه هایی که پشت خاکریز مشغول تیر اندازی ونبرد بودند ، نگاهشون متوجه ما شده بود و از بستن چفیه او به سرش ، عطر زدن و مدال آویزون کردنش می خندیدند.)
- کلیک...
- دست گلت درد نکنه ، زیاد از اینجا دور نشی ها ، کارت دارم...
....هنوز چند قدم دور نشده بودم که صدای الله اکبر بچه ها بلند شد ، این به این معنا بود که اتفاقی افتاده...
برگشتم دیدم خمپاره درست خورده بغل دستش...
دوربینمو بالا گرفتم ، در حالیکه چشممام از اشک پر شده بود ، عکسی از شهادتش گرفتم.
راستی شما می دونید این خود آگاهی از لحظه شهادت از کجا سرچشمه گرفته بود؟»

صبر کن این عطر تی رزم رو بزنم ، مدالمو (مدال غنیمتی از عراقی ها بود) به سینه بزنم

 ( حالا بچه هایی که پشت خاکریز مشغول تیر اندازی ونبرد بودند ، نگاهشون متوجه ما شده بود
 و از بستن چفیه او به سرش ، عطر زدن و مدال آویزون کردنش می خندیدند.)

 



برچسب‌ها: شهدا
لینک دوستان ما
» کانون فرهنگی شهدا
» دیداردوست
» شین مثل شعور
» ایمان
» جاده های مه آلود
» هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir )
» یا زهرا
» وبلاگ شخصی مهندس محی الدین اله دادی
» آسمون آبی چهاربرج
» یگان امُل های مُدرنیسم نشده...امُلیسم
» یک کلمه حرف حساب
» حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد
» آقاشیر
» شلمچه
» یادداشتها و برداشتها
» .: شهر عشق :.
» شهدا
» پیامنمای جامع
» بوی سیب
» کاسل
» بیابان گرد
» دل و کاغذ و قلم...!
» مرام و معرفت
» حوریب
» تنها علمدار
» نشانه
» شهدای استان خراسان
» . : آدم و حوا : .
» نهِ /دی / هشتاد و هشت
» ماه و مهر
» چفیه
» راه های و فواید و تاثیر و روحیه ... خدمتگذاری
» نگاه منتظر
» هرچه می خواهددل تنگت بگو
» حاج رضوان
» فرزند روح الله...
» صل الله علی الباکین علی الحسین
» قافله شهداء
» قوطی عطار
» عشق سرخ
» آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
» vagte raftan
» خواندنی های ایران جهان
» مناجات با عشق
» شهیدالسید عباس الموسوی
» هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
» نورهدایت
» امیدزهرا
» امیدزهرا
» یا قدس انا قادم
» پشت خطی
» شوق دیدار
» افسر جوان جنگ نرم
» رازهای فاش شده از یهود و ماسون ها
» فصل سکوت
» موج انتظار
» مذهبی - سیاسی - فرهنگی
» سیاست روز
» عکس و شعر برای دوستداران هنر
» مسیحایی
» بسم الله الرحمن الرحیم
» 727
» السلام علیک یا صاحب الزمان
» السلام علیک یا صاحب الزمان
» یا رب الحسین
» « یا مهدی ادرکنی »
» نسیم بهشتی
» «اخبار سایت بازتاب»
» تا ریشه هست، جوانه باید زد...
» و خدایی که در این نزدیکیست
» وبلاگ ایران اسلام
» زیر آسمان خدا
» علوم جهانی
» ..:: نـو ر و ز::..
» باور
» تمام آرزویم این است که خاک کوی تو باشم
» رایة الهدی
» یوسف
» عسل
» پشت خطی
» حرفای خودمونی من
» نسل برتر
» موته
» معبر
» پیک گردان
» تخریب
» کوثر
» تنها ترین تنها
» نسیم جبهه
» حرم
» کلبه احزان
» کنیز زهرا
» قافله شهدا
» ندای آسمانی
» عاشق مهدی
» نیایش
» ایران سربلند
» فصل بیداری
» منطقه‏ ممنوعه
» استشهادی
» امتیاز
» انتخاب
» سیب ترش
» نوابیسم
درباره وبگاه

به قول حاج آقا بهجت .......العبد یه نوکر یه مدافع حرم
موضوعات وبگاه
پیوندهای روزانه
برچسب ها
طراح قالب
شهدای کازرون
.: طراحی و کدنویسی قالب : شهدای کازرون :.
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد.کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...